دخترک دوست داشت شبها چشمهایش را به روی خواب نبندد
اما خواب از دریچه تنهاییش وارد شد
و او را خواب گرفت
معشوق از راهها ی بسیار دلش را ربوده بود
اما او
او تنها و تنها راه می پیمود
او تنها تر از همیشه راه را
و این کوره راه باریک را دوست داشت
و دوستی اش را با خواب در آمیخته بود
و راه ها راه ها راه ها و راهها
که چه دراز بودند
و چه پر پیچ و خم
و دخترک را خواب ربوده بود
و خواب داشت وارد دریچه می شد
و دریچه باز بود
ودخترک را خواب ربود
و دریچه ناگهان صدا کرد
و خواب از چشمان دخترک پرید
و باز دلدار خیالیش را دید
که در درگاهی استاده است
و باز دل به او داد
و باز دخترک بود که تنها بود
و دلتنگ
و هر گاه راه باز باشد
وهر گاه شب
و هرگاه دلتنگ
دریچه باز می ماند
و دخترک را خواب می ربود
دخترک خواب نبود
و بیدار بود
و وقتی دریچه را باز می کرد هیچگاه فکر نبود
که شاید در خواب راه برود
و وقتی راه میرفت
بیشتر فکر می کرد
و وقتی بیشتر فکر می کرد
کمتر خواب می رفت
و دریچه را می بست
و گرم بود روزهای بهاری
و دخترک که خسبه می شد
چشمهایش را می شست
و چشمهایش بوی شوری می داد
دخترک شبها که راه می رفت
خواب چشمش گرفته می شد
و راه را کوتاه می دید
و وقتی می دید
و وقتی چشم نداشت
که چشم بگوید
چشمهایش درد می گرفت
و وقتی چشمهایش شور می شد دریچه را می بست
و به فکر شبهای دراز
در خواب می رفت
اینم شاهکار من یه شعر برای اونایی که عاشقن